ناموس چیست ؟ یا چگونه تبدیل به یک بی ناموس شدم ؟
هجده ساله بودم که مفهوم ناموس را بطور اتفاقی توی میدان ونک کشف کردم.مردم جمع شده بودند و نگاه می کردند.مرد تنومندی فریاد می زد و فحش می داد و زنی را که ناموسش بود روی زمین می کشید. روسری زن پس رفته بود و مرد انبوه موههای سیاه بلند زن را همچون کمندی دور مچ دست خود پیچیده بود تا فرار نکند و با نهایت قدرتش توی صورت زن می زد. زن زیبا بود ، خیلی زیاد زیبا بود ، با اینکه صورتش از ضرب کشیده های محکمی که مرد به آن می نواخت به رنگ خون در آمده بود م یک جور زیبایی وحشی و هوسناک در چهره اش برق می زد . مرد نعره می زد و رو به رهگذر ها فریاد می زد ناموسش را دیده که از ماشین غریبه ای پیاده شده است و مردم با همدردی سر تکان می دادند. زن گیج بود و چشمهایش از ترس و ناباوری به دور دست خیره مانده بود . من نایستادم. از آدمهایی که این جور موقع ها می ایستند تا شب برای زن و بچه شان چیزی تعریف کنند عقم می گیرد. من رد شدم اما پاههایم می لرزید وتا مدتها صدای سیلی هایی که بر صورت آن زن نواخته شد مثل کابوس مرا دنبال می کرد.
***
دومین باری که مفهوم ناموس را فهمیدم خودم آن زنی بودم که برای ناموس مردی به زمین افتاد. تازه جدا شده بودم و به خانه ی پدری ام پناه برده بودم . نه خیانتی در کار بود و نه هیچ. دختر خاله ام در بیمارستان بستری شده بود و کمی دیر تر از معمول به خانه بر می گشتم. دم در که ماشین را پارک کردم شوهر سابقم به سمت من آمد . انگار خیلی وقت بود که منتظر توی کوچه ایستاده بود دستهایش از عصبانیت می لرزید پرسید کجا بودی؟ احساس کردم که با خودش فکر کرده که پای مرد دیگری ( ناموس) در میان است. می توانستم توضیح بدم اما لزومی نداشت. او حتی دیگر شوهر من نبود. سوییچ را توی کیفم گذاشتم و تمام شهامتم را جمع کردم و برای اولین بار گفتم : راستش را بخوای دیگر به تو مربوط نیست! همسایه ها مهمانی شان تمام شده بود و دم در پر از آدم بود و من درست دم در خانه ی پدری ام بودم ، دلیلی نداشت بترسم. جمله ام تمام نشده بود که مچ دستم را گرفت و پیچاند و من روی زمین افتادم، دستبندم از دستم کنده شد و روی خاک و خل افتاد. انگار دیوانه شده باشد ، مرا روی زمین می کشید و به سمت ساختمان نیمه سازی که ته کوچه بود می برد.فریاد زدم و از مردم و از همسایه ها کمک می خواستم اما هیچ کس به روی خودش نیاورد. مرد مسنی هم قدم با ما تو کوچه قدم می زد ، التماس کنان کمک خواستم ولی مرد رویش را بر گرداند و به سرعت دور شد. آنها همسایه های ما بودند و آن منطقه یکی از بهترین منطقه های تهران بود. باورم نمی شد که هیچ کس به کمکم نخواهد آمد وتنها کسی که می تواند نجاتم دهد خودم هستم. نیرویم را جمع کردم و در یک فرصت مناسب با نهایت زورم توی بیضه هایش لگد زدم. از درد خم شد و دستم را رها کرد و من تا خانه دویدم.روپوشم پاره شده بود و پایم زخم شده بود همسایه ها دم در ایستاده بودند و مرا نگاه می کردند هیچ کس هیچ چیز نگفت.بعد ها فهمیدم که مردم در امور ناموسی دخالت نمی کنند. بعد ها فهمیدم که چقدر از این مردم متنفرم. بعد ها فهمیدم که وقتی هجده سالم بود نباید از کنار آن زن با بی تفاوتی عبور می کردم و از خودم هم متنفر شدم.
***
آخرین باری که معنی ناموس را فهمیدم پنجشنبه 13 آبان سال 89 بود.باز هم پای ناموس در میان بود ولی این بار زنی کتک نخورد، این بار جوانی بر روی آسفالت در برابر چشم همان مردم جان داد. همان مردمی که در مسایل ناموسی دخالت نمی کنند و ته دلشان این را جزو فضایل خود می دانند. همان مردمی که معنی ناموس را خیلی بهتر از من می دانند و می پذیرند که بخاطرش جانی فدا شود. همان مردمی که شب تخمه می شکنند و داستان را برای هم تعریف می کنند و می خندند. همان مردمی که من از آنها متنفرم.راستی من از کلمه ی ناموس هم متنفرم
منبع : وبلاگ نسوان مطلقه معلقه
مردم سعادت آباد تهران 45 دقیقه جان دادن مضروب را تماشا کردند

لینک دانلود : http://www.mediafire.com/?3ik40efitrgib54
این فیلم را حتما ببینید .
جلوی چشم دها نفر از ساکنان سعادت آباد یک جوان روی زمین در خون می غلتد .خون کمی در بدنش باقی مانده . بارها سرش را بلند می کند و از مردم کمک می خواهد .
مردم در اطرافش به مدت 40 دقیقه مشغول بحث و گفتگو هستند . هم از عوامل این اتفاق صحبت می کنند هم در مورد راه حل های احتمالی برای آنکه انشالله در آینده شاهد تکرار این ماجراها نباشیم هم در مورد ضعف نیروی انتظامی و اورژانس هم در مورد خاطراتی که با این دو بچه محل ضارب و مضروب داشتند .. ،
گاهی وسط صحبت ها شخصی متلک هم می پراند و میخندند تا در این زمان طولانی حوصله کسی سر نرود . گاهی یک نفر با صدای بلند مردم را به سکوت فرا می خواند تا صحبت های شنیدنی ضارب چاقو به دست به گوش همگان برسد .
و چند متر آن طرف تر مرد ضارب در حالی که هیچ کاری از دستش بر نمی آید و اصلا کاری به مردم ندارد چاقویی به طرف شکم خودش گرفته برای مردم قصه تعریف می کند .
اگر این یک فیلم کمدی بود حضار در سینما از خنده روده بر می شدند . این یک فیلم بسیار تلخ است اگر بفهمیم ما همین الان داریم وسط این مردم زندگی میکنیم و اینها همه مردمان شهر ما هستند و در عین حال میتواند بسیار خنده دار باشد اگر باور کنیم کارگردانی پشت صحنه است و این یک فیلم مستند نیست .
جوانی در خون می غلتد و هی سرش را بالا می آورد و از مردم کمک می خواهد مردم در حالی که مشغول گل گفتن و گل شنیدن با مرد چاقو به دست هستند به جوان می گویند بخواب بابا جان مزاحم نشو بزار داریم حرف می زنیم . جوان ناامیدانه میخوابد . چند دقیقه می شود و چون کسی به او توجه نمی کند دوباره سرش را بالا می آورد که این آمبولانس چه شد . لااقل مرا با ماشین به بیمارستان ببرید . مردی که می آید موتورش را بردارد می گوید : بخواب پسر جان تو مگه هفت ماهه دنیا اومدی آمبولانس الان میرسه با موتور که نمیشه ببرمت بیمارستان .
مردم زیاد حوصله ندارند به آنکه افتاده و دارد می میرد نگاه کنند همه توجه ها به چند متر آن طرف تر است . جذابیت آن صحنه و حرفهای مرد چاقو به دست بسیار بیشتر است . فیلم بردار هم کنار جنازه ایستاده و گاهی از خودش فیلم می گیرد و حال می کند . مرد چاقو بدست وسط آن بی توجه ای یادش به مردی که بر زمین افتاده و نفسهای آخرش را می کشد می افتد و رو به او می گوید : خوردیش بچه خوشگل ؟
مردم دوست دارند سوت و کف بزنند اما خویشتن داری می کنند .